اوا زیسل، طراح سرامیک، ۷۵ سال زندگی حرفهای خود را مرور میکند. چرا کارهای او هنوز هم همانقدر جدید و امروزی به نظر میرسند (آخرین خط او در سال ۲۰۰۸ آغاز به کار کرد) که در سال ۱۹۲۶ به نظر میرسیدند؟ دریافت او از لذت و زیبایی، و تمایل وی به ماجراجویی در طراحی. به خاطرات زندگی سرشار و رنگارنگ وی گوش فرا دهید.
اینجا ببینید (توجه : در گزینه Subtitle واقع در زیر فیلم ، زیرنویس Persian را انتخاب کنید )
اونطور که من متوجه شدم این جلسه برنامه ریزی شده، و شعار آن از گذشته تا هنوز است. و من میخواهم هنوز را شرح بدهم. که البته من با اون موافق نیستم. چون اگرچه من نود و چهار سال دارم، اما هنوز کار نمیکنم. و هرکس از من میپرسد: «آیا شما هنوز کار میکنید؟» من جواب نمیدهم چون من «هنوز» کاری انجام نمیدهم، من مثل «همیشه» کار میکنم. من هنوز دارم... گفتم هنوز نه؟! منظورم این نبود.
0:51
(خنده)
0:55
من فهرست کارهای در دست اقدام خودم را دارم. من برای آینده هم برنامه دارم. من مشتریهای خودم را دارم. من کارم را همانطور که همیشه انجام میدادم میکنم. و همین است که سن بالای مرا جبران میکند. میخواهم کارهایم را نشانتان بدهم تا بدانید که من چکار میکنم و چرا اینجا هستم. این کار متعلق به ۱۹۲۵ است. همه این چیزها در طول ۷۵ سال گذشته ساخته شده اند!
1:38
(خنده)
1:40
(تشویق)
1:46
خوب البته من از بیست و پنج سالگی مشغول کارم، کم و بیش همین کارهایی که شما اینجا میبینید. این [نامشخص] این نمایشگاهی بود در موزه هنر مدرن. این الان در موزه متروپولیتن برای فروش قرار داده شده. این هم در موزه متروپولیتن بفروش میرسد. این یک پرتره از من و دخترم است.
2:15
(تشویق)
2:25
اینها فقط تعدادی از چیزهایی بودند که من ساخته ام. من صدها قطعه از اینها را در طول ۷۵ سال گذشته ساخته ام. من خودم را سازنده چیزها میدانم. من خودم را طراح صنعت نمیدانم چون من با آنها فرق دارم. طراحان صنعت برای ساخت چیزهای تازه تلاش میکنند. تازگی یک مفهوم تجاری است، نه یک مفهوم زیبایی شناسانه. مجله طراحی صنعتی، فکر میکنم اسمش باید «نوآوری» باشد. اما نوآوری گوشهای از اهداف اصلی کارهای من نیست. خوب، به هر حال، سازندگان به نسبت طراحان سنتی و استادکاران، چیزهای زیباتر، شکیلتر و راحتتری میسازند. من خیلی چیزها برای گفتن دارم. باید فکر کنم که چه میخواهم بگویم. خوب، اگر بخواهم تخصصمان را طور دیگری شرح بدهم، باید بگویم که ما در جستجوی لذتبخشی بدنبال زیبایی هستیم. این به این معناست که انسان از آغاز در جستجوی لذت زیبایی بوده است. [نامشخص] استاد ریاضیات دانشگاه ام آی تی مینویسد: «جستجوی بدنبال زیبایی اولین پیشه انسانها بود... که همه ویژگیهای سودمند و عمده از جستجوی بدنبال زیبایی گسترش یافته است.» اینها کاشی هستند. کلمه «لذتبخش» ویژگی مهمی در کار ماست. به این دلیل که در واقع، ما باید چیزهایی بسازیم که در تمام مدت زندگی دوست داشتنی باقی بمانند. واین مدت برای من ۷۵ سال است.
4:50
اینکار چطور میتواند بدون خشکیدن ممکن باشد؟ ساختن چیزهایی اینقدر لذتبخش، مثل هدیه ای به یک دوست، برای این مدت طولانی و بدون وقفه؟ بنابراین لذت بردن بخش مهمی از کار ما بعنوان طراح است. بگذارید قدری درباره زندگیم برایتان بگویم. همانطور که گفتم، من این کارها را ۷۵ سال پیش شروع کردم. اولین نمایشگاه من در ایالات متحده جشن صد و پنجاهمین سال بود در ۱۹۲۶ در آن موقع دولت مجارستان یکی از طراحیهای دستی من را برای نمایشگاه ارسال کرد. کار من در واقع مرا به کشورهای مختلفی برد، و قسمت عمده ای از جهان را به من نشان داد. این به آن معنی نیست که آنها مرا بردند - کارم مرا نبرد - من این چیزها را ساختم چون میخواستم از طریق آنها دنیا را ببینم. من به طرز شگفت انگیزی کنجکاو بودم تا جهان را ببینم، و همه این چیزها را ساختم، که درنهایت منجر به این شد که من بخاطر آنها به کشورهای زیادی سفر کنم و فرهنگهای زیادی را ببینم. من بعنوان شاگرد یک استاد صنایع دستی در مجارستان آغاز به کار کردم. و این سازوکار اصناف در قرون وسطی را به من آموزش داد.
6:53
سازوکار اصناف اینگونه بود: وقتی شاگردی میکنید، باید خودتان چیز یاد بگیرید تا در نهایت استاد کوزه گری بشوید. در آن کارگاهی که من مشغول یادگیری بودم، یک ساختار سنتی حاکم بود اول استاد کار بود، بعد کارگران ماهر و آموزش دیده و دست پایین شاگرد. و من بعنوان شاگرد آنجا کار میکردم. کار کردن به عنوان شاگرد خیلی ابتدایی بود. این بدان معنی است که من باید همه نکته های سفالگری را از طریق دستهای خودم یاد میگرفتم. ما گلی را که از تپه ها میآمد پا میزدیم تا مخلوط شود. بعد باید آنرا ورز میدادیم. بعد از آن گل میرفت داخل چیزی شبیه دستگاه پرس. و تازه آنوقت برای کار آماده میشد. و آنجا من واقعا مثل یک شاگرد کار میکردم. استادم مرا میبرد تا کوره ها را تنظیم کنم چون در آن دوران آن بخشی از ساخت و تنظیم کوره محسوب میشد. و بالاخره، من مدرکی دریافت کردم که تایید میکرد که من دوران شاگردی ام را با موفقیت به پایان رسانیده ام، و تایید میکرد که من با اخلاق بوده ام. چنین مدرکی به من داده شد از طرف از طرف صنف سقف سازان، ریل سازان، کوره سازان، دودکش پاک کن ها و سفالگران.
9:00
(خنده)
9:03
همچنین به من یک دفترچه دادند که حقوق و شرایط کار را برایم شرح میداد. و من هنوز آن دفترچه را نگه داشته ام. در آغاز من یک کارگاه در باغچه خودم راه اندازی کردم، و سفالهایی میساختم و در بازارچه ای در بوداپست میفروختم. و آنجا به همراه دوست پسرم مینشستم - منظورم مثل دوست پسرهای امروزی نیست - من و دوست پسرم مینشستیم در بازارچه و سفال میفروختیم. مادرم عقیده داشت که این کار درستی نیست، به همین دلیل او هم در کنار ما مینشست تا درستی اون کار بیشتر بشود!
9:54
(خنده)
9:57
البته، بعد از مدتی یک کارخانه جدید در بوداپست ساخته شد، یک کارخانه سفالسازی خیلی بزرگ. من به همراه تعداد دیگری خانم با مدیر کارخانه ملاقات کردیم و سوالات زیادی پرسیدیم. بعد مدیر کارخانه از من پرسید چرا شما اینهمه سوال میپرسید؟ من گفتم: من هم یک سفالگری دارم. بعد او به من گفت که در صورت امکان مرا ملاقات کند و سپس ما ملاقات کردیم، و بعد برای من توضیح داد که کاری که من در کارگاهم انجام میدهم هیچ هماهنگی با زمانه ندارد، اینکه انقلاب صنعتی آغاز شده است، و من بهتر است که به کارخانه او بپیوندم. آنجا بخاطر من یک واحد هنری در کارخانه راه اندازی کرد که من به مدت چند ماه در آنجا کار کردم. البته، همه کارکنان کارخانه وقتشان را در واحد طراحی میگذراندند. مدیر کارخانه چندین خانم را گذاشت برای قالب گیری و تولید کارهای من از طریق قالب، و این کارها در آمریکا به فروش میرسید.
11:09
من به خاطر دارم که کار کاملا موفقی بود. البته مدیر، شیمیدان و مدل ساز - همه کارکنان - کاملا در اختیار واحد هنری بودند - این به آن معنی بود که کارهای من به ساخت کاسه توالت اولویت داشت، تا اینکه بالاخره نامه ای از مرکز، همان بانکی که صاحب کارخانه بود، دریافت کردیم، که میگفت ساخت کاسه توالت مهمتر از کارهای واحد هنری است. و این پایان کار من در آنجا بود. این مساله به من اجازه حرکت داد چون من یک کارگر ماهر بودم، و یک کارگر ماهر کوله اش را برمیدارد و راهی دیدن دنیا میشود. من هم بعنوان یک کارگر ماهر، چیزهایی که یاد گرفته بودم را روی یک برگه آگهی گذاشتم، نوشتم که من یک کارگر سفالگری خاکی هستم و اینکه من بدنبال یک شغل کارگری میگردم. و پاسخهای زیادی دریافت کردم، و یکی از آنها را پذیرفتم که از محل زندگی من دورترین بود، فکر میکردم، نصف راه است تا آمریکا.
12:16
و آن در هامبورگ بود. بعد اول این کار را در هامبورگ گرفتم که در یک سفالگری هنری بود از اون جاهایی که همه چیز روی چرخ سفالگری اتفاق میافتاد، من توی یک کارگاه با چندین سفالگر دیگر کار میکردم. روز اول، من رفتم که جای خودم رو پشت میز چرخان پیدا کنم - اونجا سه چهار تا میز بود - و پشت یکی از آن میزهایی که من مینشستم، یک نفر گوژپشت ناشنوا و لال مینشست که بوی خیلی بدی میداد. بخاطر همین من هر روز باید به اون مواد خوشبوکننده میزدم، و اون از این کار خوشش میآمد، به همین دلیل هر روز نان و کره میآورد، که من از روی ادب مجبور بودم بخورم. اولین روزی که من در کارگاه رفتم سر کار یک سورپرایز برای من روی چرخم گذاشته بودند. همکاران من با دقت اون رو گذاشته بودند روی چرخی که قرار بود کار کنم یک آلت مردانه به دقت مدلسازی شده. (خنده) بعد از اینکه آنها را با یک حرکت دست پاک کردم، آنها خیلی - بعد از مدتی من در آن محیط پذیرفته شدم، و در حدود شش ماه آنجا کار کردم. این اولین شغل من بود. اگر من بخوام اینطوری توضیح بدم شما باید تا نیمه شب اینجا بنشینید!
14:14
(خنده)
14:16
(تشویق)
14:20
پس سعی میکنم کمی سریعتر تعریف کنم
14:23
(خنده)
14:25
مدیر جلسه: اوا، ما حدود پنج دقیقه وقت داریم.
14:27
(خنده)
14:32
اوا زیسل: مطمئنی؟
14:35
مدیر جلسه: بله، مطمئن ام.
14:38
اوا زیسل: خوب، اگر مطمئنی، باید بگم که در این پنج دقیقه من خیلی تند حرف خواهم زد. و درواقع، کارم من را به کشورهای فراوانی برد بخاطر اینکه من از کارم برای ارضا حس کنجکاوی استفاده میکردم. و در میان دیگر چیزها، دیگر کشورهایی که در آنها کار کردم، من در شوروی هم کار کردم. من در اونجا از سال ۳۲ تا ۳۷ سالگی - یا درواقع تا ۳۶ سالگی کار کردم. من بالاخره به اونجا رسیدم، علی رغم اینکه چون یک متخصص خارجی بودم و کار نداشتم. من شدم مدیر صنعت چینی و شیشه در آنجا، و در نهایت در زمان تصفیه استالین - اوایل تصفیه استالین، من نمیدانستم که صدها هزار آدم بیگناه دستگیر شده بودند. و من هم خیلی زود در جریان تصفیه استالین دستگیر شدم، و ۱۶ ماه را در زندانی در روسیه گذراندم. اتهام من این بود که یک [نامشخص] علیه جان استالین را با موفقیت تدارک دیده بودم. این اتهام خیلی خطرناکی بود. و اگر پنج دقیقه من به پایان رسیده، دوست دارم که این را به شما بگویم که من در واقع جان سالم بدر بردم، که اتفاق عجیبی بود. اما چون من زنده ماندم و الان اینجا هستم، و چون این پایان پنج دقیقه من است، من میخواهم -
16:27
مدیر جلسه: بگو آخرین بار کی به روسیه سفر کردی؟ اخیرا اونجا نبودی؟
16:31
اوا زیسل: چرا، در واقع همین تابستان، کارخانه توسط یک شرکت آمریکایی خریداری شده بود، که مرا دعوت کرده بودند. اونها فهمیده بودند که من در ۳۳ در این کارخانه کار کرده بودم، اونها آمدند به استودیوی من در راکلند کانتری، و ۱۵ نفر از هنرمندانشان را آوردند تا با من ملاقات کنند. و از من هم دعوت کردند تا در تابستان قبلی به کارخانه روسی سفر کنم، در جولای، تا چند تا بشقاب بسازم، چند تا بشقاب طراحی کنم. و ازآنجا که من دوست ندارم تنها سفر کنم، اونها دختر من رو هم دعوت کردند، به همراه دامادم و نوه ام. این بود که ما سفر دلچسبی داشتیم تا روسیه امروز را ببینیم، که البته خیلی نمای دلپذیر و شادی نیست. حالا هم که من اینجام، و این آخر حرفهایم است؟ متشکرم.
چهارشنبه 8 بهمن 1393 ساعت 14:08