فهرست فراز تماشا

نشریه صوتی تصویری انجمن فرهنگی ایران زمین

فهرست فراز تماشا

نشریه صوتی تصویری انجمن فرهنگی ایران زمین

[A109] اولین گلنی گوش دادن را به ما نشان می دهد - با زیرنویس پارسی


ر این نمایش بلند پروازانه، نوازنده ناشنوا اولین گلنی[Evelyn Glennie] نشان می دهد چقدر گوش دادن به موسیقی فراتر و بیشتر از برخورد موج های صوتی به پرده گوشمان است.


اینجا ببینید  (توجه :  در گزینه Subtitle   واقع در زیر فیلم ، زیرنویس  Persian  را انتخاب کنید )


خیلی مطمئن نیستم که آیا واقعا می خواهم ساعت 9 صبح یک طبل snare ببینم یا نه. اما به هر حال، عالیه که یک همچین تالار پری می بینم، و واقعاً باید تشکر کنم از Herbie Hancock و همکاراش به خاطر چنین ارائه فوق العاده ای. یکی از چیزای جالب، مسلماً، این ترکیب ایده های نو و تکنولوژی است، و مسلماً چیزی که او در مورد گوش دادن به جوان هایمان گفت.

0:50مشخصاً، شغل من همه اش در مورد گوش دادن است، و هدف من، واقعاً، این است که گوش دادن را به دنیا یاد بدهم. این تنها هدف واقعی زندگی منه. و به نظر نسبتاً ساده می آد، اما در واقغ کار خیلی، خیلی بزرگی است. چون که، می دونید، وقتی به یک قطعه موسیقی نگان می کنید - مثلاً،اگه من این کیف کوچکم را باز کنم - خوشبختانه اینجا... قطعه ای موسیقی داریم که روی صفحه پر از نقطه های کوچک سیاه است. و، می دونید، بازس می کنیم و من موسیقی را می خونم. خب من می تونم این را بخونم. دستورالعمل ها را انجام می دم، علامت های گام ها، شدت صداها دقیقاً همان کاری را که به من گفته انجام می دم. بنابراین، چون زمان کم داریم، اگر من برای شما یک یا دو خط اول را بنوازم. خیلی مشخص است.خیلی چیز سختی در مورد این قطعه وجود ندارد. اما اینجا به من می گه که قطعه موسیقی خیلی سریع هست. به من می گه که کی باید طبل بزنم. به من می گه که از کدام قسمت چوب طبل استفاده کنم به من می گه شدت صداها چه جوری است و اینم به من می گه که طبل بدون snare هستsnare ها روشن اند، خاموش اند. بنابراین، اگر این قطعه موسیقی را ترجمه کنم، این ایده را داریم. بنابراین. شغل من احتمالاً حدود 5 سال طول خواهد کشید.

3:14اگرچه، به عنوان موسیقی دان باید کارهایی را که در مورد خود موسیقی نیست انجام دهم. هر چیزی که وقت نیست از معلم یاد بگیریم، یا حتی یک معلم در موردش حرف بزند. اما چیزهایی است که وقتی با سازتان نیستید متوجه می شوید که آن قدر جالب می شوند، و می خواهید کشف کنید از طریق این سطح خیلی کوچک طبل. اینطوری - ترجمه را تجربه می کنیم. حالا تفسیرش را تجربه می کنیم. حالا شغل من ممکن است بیشتر طول بکشد!

4:48اما یک جورایی، می دانید، مثل این است که من به شما نگاه می کنم و می ببینم که یک خانم جوان و شادابی هستید که یک تاپ صورتی پوشیده. می بینم که یک عروسک خرس را محکم گرفته اید، و غیره و غیره. پس یک ایده اولیه می گیرم که شما ممکن است چی ویژگی هایی داشته باشید، چه شکلی باشید، ممکن است چه شغلی داشته باشید، و غیره و غیره. البته، اون فقط، ایده اولیه ای هست که ممکن است به ذهن همه خطور کند وقتی که به کسی نگاه می کنیم. و سعی می کنیم تفسیر کنیم، اما در واقع به طرز باور نکردنی ای کم عمق است. به همین روش، به موسیقی فکر نگاه می کنم، یک ایده اولیه می گیرم، فکر می کنم به اینکه از نظر عملی چه چیزی ممکن است سخت باشد یا، چه کاری می خواهم بکنم. فقط حس اولیه اش.

5:31البته، اون کافی نیست. و فکر می کنم به چیزی که Herbie گفت - لطفاً گوش کنید، گوش کنید. اول از همه، باید به خودمان گوش دهیم. برای مثال، اگر من بنوازم، در حالی که چوب را در دست دارم - که در واقع هیچ وقت چوب را ول نمی کنم - شک نسبتاً زیادی را حس می کنید که از دستتان بالا می رود. و باورتان بشود یا نه - کاملأ احساس می کنید که از ساز و چوب جدا و غیروابسته هستید، با اینکه خیلی محکم چوب را در دست گرفتم. وقتی آن را محکم می گیرم، به طرز عجیبی بیشتر حس غیروابستگی می کنم. اگر فقط آن را در دستم شل تر بگیرم و اجازه بدم که دستم، کل دستم، بیشتر حالت یک سیستم حمایتی داشته باشد، ناگهان با تلاش کمتری، شدت صدا و پویایی بیشتری دارم. خیلی بیشتر. و بالاخره، حس می کنم با چوب و با طبل یکی هستم. و خیلی کار کمتری دارم انجام می دهم.

6:33پس همانطوری که با این ساز احتیاج به زمان دارم، با مردم هم احتیاج به زمان دارم تا بتوانم آن ها را تفسیر کنم. نه که فقط آن ها را ترجمه کنم، اما تفسیرشان کنم. مثلا، اگر، فقط چند میزان از یک قطعه موسیقی را بنوازم در حالی که به خودم به شکل یک تکنیسین نگاه می کنم - یعنی کسی که در مرحله اول یک نوازنده پرکاشن هست... و به همین ترتیب. اگر من به خودم به شکل یک موسیقی دان نگاه کنم... و به همین ترتیب. فرق خیلی کمی توش هست که ارزش دارد - که ما به آن فکر کنیم.

7:49و یادم است وقتی 12 سالم بود، شروع کردم به زدن تیمپانی و پرکاشن، و معلم من به من گفت، "خب، چطوری می خوایم این کار رو انجام بدیم؟ می دونی، موسیقی همش راجع به گوش دادنه." "آره، موافقم. خب حالا مشکل چیه؟" و اون گفت، "خب، چطوری می خوای این رو بشنوی؟ چطوری می خوای اون رو بشنوی؟" و من گفتم، "خب، تو چطوری گوش می دی؟" اون گفت، "خب، فکر می کنم از اینجا گوش می دم." و من گفتم، "خب، فکر کنم منم همین طورم - اما من از تو دستام هم می شنوم، از تو بازوهام، استخوان های گونه هام، جمجمه ام، شکمم، سینه ام، پاهایم و غیره."

8:31بنابراین درس هایمان را هر دفعه اینطوری شروع می کردیم که طبل ها را کوک می کردیم به خصوص، کتل درام [kettledrum]، یا تیمپانی -به یک صدای خیلی بم، پس یک چیزی... با همچین تفاوتی. بعد کم کم... کم کم... و شگفت انگیزه که وقتی بدنت رو رها می کنی، و دستت رو رها می کنی تا اجازه بدی اون نوسان وارد شه، در واقع، اون فرق خیلی خیلی کوچک... می تونه با کوچک ترین قسمت انگشتتان حس شود، اینطوری.

9:15و برای همین کاری که می کریم این بود که من دست هام رو روی دیوار... اتاق موسیقی می گذاشتم، و با هم به صدای سازها گوش می دادیم، و واقعاً سعی می کردیم با صداها ارتباط برقرار کنیم خیلی خیلی عمیق تر از اینکه فقط به گوش ها اتکا کنیم. چون خب معلومه، گوش در معرض همه جور چیست هست اتاقی که ما در آن بودیم، میزان تقویت صدا تو اتاق، کیفیت ساز، نوع چوب، غیره و غیره. همه فرق می کنند. یک وزن دارند، اما با صداهای رنگی. و اساسا این چیزیه که ما هستیم. ما فقط آدم هستیم، اما هر کدوم از ما رنگ صدای کوچک مخصوص خودمان را داریم که شخصیت های شگفت انگیز ما را و خصوصیاتمان و علاقه هایمان و همه چیزمان را می سازند.

10:17و همین طور که بزرگ تر شدم، امتحان ورودی آکادمی موسیقی رویال لندن، و اون ها گفتند، "خب، نه، ما تو رو قبول نمی کنیم، چون ما هیچ ایده ای نداریم، می دونی، از اینکه آینده یک موسیقی دان "ناشنوا" چیه." و من نمی توانستم این را قبول کنم. برای همین بهشون گفتم، "خب ببینید، اگه شما قبول نکنید - اگه من رو به این دلایل قبول نکنید، به جای توجه به توانایی نواختن، فهمیدن و عشق ورزیدن من هنر صدا ساختن - باید در مورد کسانی که قبولشان می کنید، واقعاً یک فکر جدی بکنیم." در نتیجه - بعد از اینکه یک بحث کوچکی داشتیم، و من دو بار برای امتحان ورودی نواختم - من را قبول کردند. و نه تنها من رو قبول کردند - بلکه اتفاقی که افتاد این بود که همه نقش... موسسه های موسیقی انگلستان عوض شد.

11:22تحت هیچ شرایطی اجازه نداشتند هیچ درخواستی را فقط به دلیل اینکه شخص دست یا پا ندارد قبول نکنند - ممکن است بالاخره هنوز بتوانند یک ساز بادی بزنند اگر توسط یک پایه نگهداشته شود. هیچ شرطی برای رد کردن یک متقاضی وجود نداشت. و به تمام متقاضیان باید گوش می دادند، آن ها را تجربه می کردند و بعد بر اساس توانایی نواختن موسیقی آن ها - آن شخص می تواند قبول یا رد شود. بنابراین، نتیجه این بود که یک تعداد جالبیاز شاگردها وارد موسسات موسیقی مختلف شدند. و باید بگم خیلی از آن ها، الان در ارکسترهای حرفه ای سراسر جهان هستند. چیز جالب در رابطه با این موضوع این است که، با اینکه [تشویق حضار] با سادگی مردم نه تنها با صدا ارتباط برقرار کردند - که اساسا در مورد همه ما صدق می کند، و به خوبی می دانیم که موسیقی داروی روزانه ما است.

12:34من می گم موسیقی، اما در واقع منظورم صدا هست. چون می دانید، بعضی چیزهای خارق العاده ای که من تجربه کرده ام به عنوان یک موسیقی دان، وقتی یک پسر 15 ساله داشته باشید که باورنکردنی ترین محدودیت ها را دارد، که ممکن است نتواند حرکاتش را کنترل کند، که ممکن است ناشنوا، نابینا و غیره وغیره باشد. ناگهان، اگر آن پسر نزدیک این ساز بشیند، و شاید حتی زیر این ماریمبا [marimba] دراز بکشد، و شما قطعه ای بنوازید که به طرز فوق العاده ای ارگانیک است، تقریباً خیلی چوب های مناسبی ندارم، شاید - یک چیزی شبیه این. بگذارید عوض کنم. یک چیزی که به طرز باور نکردنی ای ساده است - اما او چیزی را تجربه خواهد کرد که من نمی کنم، چون من بالای صدا هستم. صدا از این جهت وارد من می شود. اما برای اون صدا از طریق تقویت کننده های صدا وارد می شود. اگر هیچ تقویت کننده صدایی روی این نبود، اون- صدای پر و کاملی را تجربه می کرد که شمایی که در ردیق های اول هستید تجربه نمی کردید؛ شمایی که در ردیف های آخر هستید هم تجربه نمی کردید. هر کدام از ما، بسته به جایی که نشسته ایم، این صدا را کاملا متفاوت تجربه خواهیم کرد، و مسلما، به عنوان کسی که در تولید صدا نقش دارم، یعنی حتی شروعش با این است که چه نوع صدایی می خواهم تولید کنم - مثلاً این صدا

15:06چیزی می شنوید؟ دقیقاً چون من اصلا بهش دست هم نزدم. اما باز با این وجود حس می کنیم یه چیزی اتفاق می افته. همان جوری که وقتی می بینم درخت ها تکان می خورند، و تصور می کنم که درخت صدای خش خی می دهد. می بینید منظورم چیه؟ هر زمان که چشم ها چیزی رو می بینند، یک صدا هم در حال اتفاق افتادن است. پس همیشه، همیشه آن - منظورم این است که، همین تنوع چیزهایی که می توانیم انتخاب و رسم کنیم.

15:39بنابراین همه اجراهای من بر کاملاً بر اساس چیزهایی است که تجربه می کنیم، و نه با یاد گرفتن یک قطعه موسیقی، و قرار دادن تفسیر کس دیگری روی آن، یا با خرید تمام سی دی های آن قطعه خاص موسیقی، و غیره و غیره. چون اون به من چیزی نمی دهد که به اندازه کافی خام و پایه ای باشد، و چیزی که من بتوانم به طور کامل سفر آن را حس کنم. برای همین ممکنه که در بعضی سالن ها، این شدت صدا خوب کار کند اما ممکنه که در سالن های دیگر، به سادگی آن را اصلا تجربه نکنند و بنابراین، سطح نواختن ملایم، و آرام من ممکن است این باشد - می بینید منظورم چیست؟ بنابراین به خاطر این انفجار دسترسی به صدا، مخصوصاً توسط افراد ناشنوا، این طریقه برخورد موسسه های موسیقی، و مدارس مربوط به ناشنوایان با صدا را تغییر داده. و نه فقط به عنوان یک روش درمان - البته، به عنوان کسی که در تولید صدا نقش دارد، می گویم که، مسلماً جنبه درمانی اش هم مهم است. معنی اش این است که صداشناس ها مجبور شدند واقعا فکر کنند در مورد سالن هایی که ساخته اند. با جرأت می گویم که تعداد خیلی کمی در دنیا سالن داریم که واقعا صداشناس های خوبی دارند، اما اینی که می گوم منظورم جایی است که می توانید هر کاری که تصورش می کنید را انجام دهید. از کوچک ترین، ملایم ترین، آرام ترین صدا گرفته تا صدایی که خیلی وسیع، با عظمت و فوق العاده است! ممکن است در آن حالت صدای خوبی بدهد، اما نه در آن یکی حالت. ممکن است در آن حالت عالی باشد، اما در آنجا افتضاح باشد. شاید آنجا افتضاح باشد، اما آنجا خیلی هم بد نباشد، و غیره و غیره.

18:04بنابراین پیدا کردن یک سالن واقعی باورنکردنی است که در آن بتوانید دقیقا هر چیزی که تصور می کنید را برنید، بدون اینکه به صورت مصنوعی تقویت شود. برای همین صداشناس ها در واقع با کسانی در گفتگواند که مشکل شنوایی دارند، و کسانی اند که در تولید صدا نقش دارند. و این واقعأ جالب است. می دانید، من نمی توانم در باره اینکه واقعاً چه اتفاقی دارد می افتد جزئیات ارائه بدهم با یک همچین سالن هایی، اما مسئله اینجاست که آن ها دارند سراغ کسانی می روند که سال های سال در مورد آن ها گفته ایم که، "خب، چه جوری اون ها می تونند موسیقی رو تجربه کنند؟ می دونی، اون ها کرند." ما فقط - این کار را می کنیم، و تصور می کنیم که نا شنوا بودن اینجوری است. یا این کار را انجام می دهیم، و تصور می کنیم نابینا بودن اینطوریست. اگر کسی را در صندلی چرخ دار ببینیم، فکر می کنیم که لابد نمی تواند رای برود. ممکن است اینطوری باشد که آن ها می توانند 3، 4 یا 5 قدم راه بروند. همین، برای آن ها، یعنی می توانند راه بروند. در طی یک سال، ممکن است دو قدم اضافه شود. در طی یک سال بعدی هم، سه قدم دیگر اضافه شوند.

19:15این ها، جنبه های خیلی بزرگی اند که باید به آن ها فکر کرد. پس وقتی واقعاً به همدیگر گوش می دهیم، به طورز باور نکردنی ای مهم است که مهارت های گوش دادن خود را امتحان کنیم. اینکه واقعا از بدن هایمان به عنوان اتاق هایی برای پیچیدن صدا در آن ها استفاده کنیم و قضاوت نکنیم.برای من، به عنوان یک موسیقی دان که با موسیقی که 99 درصد جدید است سر و کار دارد، برای من خیلی ساده است که بگویم، "وای آره، اون قطعه رو دوست دارم. وان نه، اون قطعه رو دوست ندارم." و غیره. و می دانید چیست، فهمیده ام که فقط باید به آن قطعه های موسیقی زمان واقعی بدهم. ممکن است مشکل از این باشد که رابطه میان من و آن قطعه موسیقی دقیقاً درست نیست. اما این معنی را نمی دهد که من حق دارم بگویم قطعه بدی است. و می دانید، یکی از چیزهای خوبی که موسیقیدان بودن دارد، این است که به طرز باورنکردنی ای روان و متحرک است.برای همین، هیچ قوانینی وجود ندارد، درست و غلط وجود ندارد، این روش یا آن روش وجود ندارد.

20:15اگر از شما بخواهم دست بزنید - شاید بتوانم این کار را بکنم. اگر فقط بتوانم بگویم، "لطفاً دست بزنید." و صدای طوفان درست کنم. فرضم بر این است که همه ما طوفان را تجربه کرده ایم. حالا، منظورم فقط صداش نیست، منظورم این است که واقعاً با همه وجودتان به آن صدای طوفان گوش دهید. و لطفاً سعی کنید آن را از طریق دست زدن هایتان به وجود آورید. سعی کنید. - لطفاً سعی کنید. [صدای دست زدن]

20:48خیلی عالی بود! برف. برف. تا حالا برف شنیده اید؟

20:58حضار: نه

20:59اولین گلین: خب پس دیگه نمی خواد دست بزنید. [صدای خنده] دوباره سعی کنید. دوباره سعی کنید. برف

21:11ببینید، شما بیدارید.

21:13باران. بد نبود. بد نبود.

21:22می دانید، چیز جالب اینجا این است که، من از یک گروه از کودکان همین سوال را نه چندان وقت پیش پرسیدم. حالا - تخیل خیلی خوبی بود، واقعاً ممنونم. البته، هیچ کدام از شما از صندلی هایتان بلند نشدید که فکر کنید "خب، چطوری می توانم دست بزنم؟ خب شاید... - شاید بتوانم از زیورآلاتم استفاده کنم تا صدای اضافی تولید کنم. شاید بتوانم از دیگر اعضای بدنم برای در آوردن صدای اضافی استفاده کنم." هیچ کدام از شما در مورد دست زدن به طرز دیگری فکر نکردید جز اینکه در صندلی خود بشینید و از دو دست هایتان استفاده کنید. درست همان جوری که به موسیقی گوش می دهیم، تصور می کنیم که همه اش از طریق اینجا وارد می شود. این جوری است که ما موسیقی را تجربه می کنیم. مسلماً اینطوری نیست.

22:08طوفان را تجربه می کنیم - طوفان، طوفان. فکر کنید، فکر کنید، فکر کنید. گوش کنید، گوش کنید، گوش کنید. حالا - با طوفان چه کاری می توانیم بکنیم؟ معلمم را یادم می آید. وقتی اول شروع کردم، اولین جلسه ام، کاملاً آماده بودم، با چوب ها و به جای اینکه به من بگوبد، "خب، اولین، لطفاً. پاهایت را کمی باز نگه دار، دست ها هم تقریباً در حالت 90 درجه خم کن، چوب ها را تقریبا به حالت V شکل نگه دار، انقدر اینجا فضا بگذار، و غیره. لطفاً کمرت را صاف نگه دار، غیره و غیره و غیره. که اگر می گفت من احتمالاً کاملاً خشک و یخ زده می شدم، و نمی توانستم بر طبل ضربه وارد کنم، چون داشتم به خیلی چیزهای دیگر فکر می کردم. در عوض، او گفت، "اولین، این طبل را برای 7 روز با خودت ببر، و من هفته بعد می بینمت."

22:57در نتیجه، خدای من! چیکار باید می کردم؟ دیگر به چوب ها نیازی نداشتم، اجازه نداشتم این چوب ها را داشته باشم. باید فقط به این طبل بخصوص نگاه می کردم، می دیدم چطوری ساخته شده است، این دسته ها کارشان چیست، snare ها کارشان چیست. برعکسش می کردم، بالا و پایین اش را آزمایش می کردم. با بدنم آزمایش می کردم، با زیورآلات آزمایش می کردم، با همه جور چیز آزمایش می کردم. و مسلماً، با یک عالمه زخم و کبودی برگشتم - اما علارغم آن ها، واقعاً تجربه باورنکردنی ای بود، چون آن وقت، کجا امکان داشت من آن چیزها را در یک قطعه موسیقی تجربه کنم؟ کجا امکان دارد شما آن چیزها را در یک کتاب درس تجربه کنید؟ برای همین هیچ وفت و هیچ وقت با کتاب های درس واقعی کار نکردیم.بنابراین مثلاً، یکی از چیزهایی که یاد می گیریم وقتی داریم خود را یک نوازنده پرکاشن در نظر می گیریم در تضاد با یک موسیقی دان، تک ضرب ها است.

24:14مثل این. و بعد یکم تندتر و تندتر و تندتر می شود. و به همین ترتیب ادامه دارد. این قطعه به چه چیزی نیاز دارد؟ تک ضرب. پس چرا نمی توانم وقتی یک قطعه موسیقی گوش می دهم این کار را بکنم؟ و این دقیقاً کاری است که او کرد. و جالب است که هر چه بزرگ تر شدم، وقتی یک دانشجوی تمام وقت شدم در جای که به اصطلاح یک "موسسه موسیقی" بود، همه آن از پنجره دور انداخته شد. باید از کتاب های درسی درس می خواندیم. و دائما، این سوال، که خب، چرا؟ چرا؟ این به چی ربط داره؟ من احتیاج دارم یک قطعه موسیقی بزنم. "خب به هرحال، این به تسلط تو کمک خواهد کرد!" خب، چطوری؟ چرا باید آن را یاد بگیرم؟ من احتیاج دارم آن را به یک قطعه موسیقی ربط دهم. می دانید. باید چیزی بگویم.

25:04چرا دارم الگوهای پارادیدل [Paradiddle] را تمرین می کنم؟ آیا عملاً برای تسلط است، تسلط گرفتن چوب ها؟ چرا دارم اون کار را می کنم؟باید دلیل را داشته باشم، و دلیلش باید از طریق موسیقی باشد. و با گفتن چیزی از طریق موسیقی باشد، که در واقع یعنی صدا، آن وقت می توانیم همه جور چیز را به همه جور آدم برسانیم. ولی من نمی خواهم مسئولیت بار عاطفی شما را بر عهده بگیرم. آن دیگر به خود شما مربوط است، وقتی وارد یک سالن می شوید. برای اینکه آن وقت آن تعیین می کند که چطوری به بعضی چیزها گوش می دهیم. ممکن است غمگین، خوشحال، شاد، یا عصبانی باشم وقتی بعضی قطعه های مخصوص را می زنم، اما لزوماً نمی خواهم که شما هم دقیقاً حس من را احساس کنید. بنابراین لطفاً دفعه بعدی که به یک کنسرت می روید، اجازه دهید بدنتان خود را باز کند، اجازه دهید بدنتان این اتاق تقویت و تشدید کننده صدا باشد. بدانید که قرار نیست همان چیزی که نوازنده حس می کنید را حس کنید.

26:11نوازنده برای درک صدای واقعی در بدترین جایگاه قرار دارد. دارند صدای تماس چوب روی طبل را می شنوند، و یا مضراب روی ساز ,یا آرشه روی سیم و غیره یا نفسی که دارد صدا را در سازهای بادی برنجی می سازد. دارند آن خامی را آنجا حس می کنند. اما در عین حال دارند یک چیز خالص باورنکردنی را تجربه می کنند. که اصلاً قبل از وقتی است که صدا دارد شنیده می شود. لطفا دقت کنید، به زندگی صدا پس از اولین ضربه ی یا دمیدن واقعی، که دارد به بیرون کشیده می شود. فقط سیر کامل آن صدا را تجربه کنید همان طوری که من آرزو داشتم سیر کامل این کنفرانس مخصوص را تجربه می کردم به جای اینکه تازه دیشب برسم. امیدوارم که بتونیم در طی این روز، یک یا دو چیز را با هم در میان بگذاریم. اما خیلی ممنونم که من را به حضور خود پذیزفتید.